
میدونم بلاخره یاد میگیری!
خسرو شکیبایی میگه که: «ببین من دلم نمیخواد تو رو نصیحت کنم و این حرفا… چون میدونم بلاخره یاد میگیری! یاد میگیری چجوری احساسات خودتو کنترل…
خسرو شکیبایی میگه که: «ببین من دلم نمیخواد تو رو نصیحت کنم و این حرفا… چون میدونم بلاخره یاد میگیری! یاد میگیری چجوری احساسات خودتو کنترل…
آشنا با روزهای سختِ در پیشیم ما فارغ از اندوه فرداییم، درویشیم ما! هستیِ ما چون سرابی جلوهای از نیستیست کمتر از هیچیم اما از عدم…
در گذرگاه زمان، خیمه شب بازیِ دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد، عشق ها می میرند، رنگ ها رنگ دگر می گیرند، و…
اگر به چند سال پیش برگردم به چشمانم نگاه میکنم و میگویم: هیچچیز آنقدر که نگران بودی، نگران کننده نبود.
هیچچیز آنقدر که فکر میکردی سخت نبود.
این روزها میگذرد، این روزها که کارد به استخوان زندگی رسیده و تحمل آخرین سنگر ماست. این روزها که غروبش ساعتها طول میکشد، قلمی نمیچرخد، در…
براي آنان كه بايد، شبيه جايي باشيد، تا در شما آرام بگيرند، به چيزی فكر نكنند، نفس تازه كنند. جای دنج يار باشيد و رفيق خوب….
گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی بر آتش تیزم بنشانی بنشینم بر دیده خویشت بنشانم ننشینی…
ما انبوهی از آدمهای فراموش شده درانتظار معجزه در تصورِ گرمِ آفتاب در تکرارِ غریبانه چشمها ترانهها گفته ایم و هیچکس.. هیچکس نخواهد فهمید که این…
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟ راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید گر چه گفتند بهاران برسد مال منی قصه آخر شد…